روژانروژان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

روژان طلای مامان و بابا

الهی قربونت بشم دختر اریایی خودم

تولد 2 سالگی روژان جون

سلام دختر عزیزم با کمی تاخیر از تولد دوسالگیت برات بگم . البته اول بگم دوسالگی شما برای من مفهوم رد شدن از مرحله نوپایی و دوره که وابستگیت به من باید کمتر بشه چون دیگه شیر نمیخوری از پوشک هم که گرفتمت و جیشت رو میگی  ماشااله اصلا لغزشی نداشتی و کاملا دختر تمییزی هستی قربونت برم و شما بیشتر مشغول بازی و شیطنت هستی و تا جایی که توان داشته باشی بازی میکنی . . .ضعف میکنم وقتی منو صدا میکنی فییییبا (فریبا ) واما تولد ... تولدت رو پنج روز زودتر گرفتم چون ماه رمضان نزدیکه . خونه مادرجون گرفتیم ولی بیشتر کارها با خودم بود و مادر جون مشغول جهزیه بردن خاله جون بود . شما کلی رقصیدی و از برف شادی خیلی خوشت میامد . ولی تولد یک سالگیت اروم ...
21 تير 1394

روژان در کاشان

سلام گل مامان عزیزم پارسال هم به کاشان رفتیم ولی شما خیلی کوچولو بودی امسال هم یه مسافرت یه روزه سه نفری به کاشان و ابشار نیاسر رفتیم . شما برعکس بچه های دیگه که جرات نداشتن به پارک برم اصلا از اب بیرون نمیامدی . عاشق اب بازی هستی . دخترم حسابی وروجکه . عصر رفتیم کاشان حمام فین و باغ فین و شما بعد از زدن یه چرت کوچیک دوباره سرحال شدی و بقدری تو باغ فین شیطنت کردی که به قول بابا محسن دیگه نزدیک بود امیرکبیر و ناصرالدین شاه زنده بشن و ما رو از اونجا بیرون کنن اینم یه عکس سه نفره عزیزم عاشق این عکس و اون ژستت هستم وقتی نزدیک من شدی و میخواستی منو بغل کنی حس کردم چقدر خوبه که مامان یه دختر ناز هستم ازت ممنونم ک...
5 خرداد 1394

روژان و گردش های بهاری

سلام دختر گلم ببخشید مامان جون که من دیر به دیر به وبلاگت سر میزنم . این روزها بیشتر مشغول بیرون رفتن با شما هستیم خیلی از رفتن به پارک لذت میبری البته ناگفته نمماند منم از اینکه شما رو به پارک ببرم خیلی لذت میبرم وقتی میبینم دخترم بزرگ شده و از بودن کنار بچه های دیگه لذت میبره قربونت برم من بابا محسن برات سرسره خریده و شما مهارت زیادی پیدا کردی و توی پارک وقتی بچه ها از قسمت سرسر میخوان بیان بالا شما بهشون میگی نه پله . قربون اون فهمت بشم چند بار هم با محمدحسین بیرون رفتیم روژان و مامانی در پارک هپکو روژان ومحمدحسین در پارک مادر این کامیونت که خیلی دوسش داری همه عاشق این عکست هستن با اون...
5 خرداد 1394

تولد بابا محسن

سلام گل مامان دیشب تولد بابا محسن بود بابایی 33 ساله شد . بابا میگفت این بهترین جشن تولدی بود که داشتم چون دخترم برام حسابی رقصید . شب قبلش خونه مادرجون بودیم مادرجون کیک درست کرد اونجا هم خیلی خوش گذشت . و شما حسابی رقصیدی . دیشب خونه مامان زری بودیم همه بودن عمو احسان عمو مهدی عمه مریم . شما همش میخواستی دوربین رو از من بگیری وخودت فیلم بگیری . ولی حسابی ا محمدحسین و سونیا بادکنک بازی کردی . بابا قدرت رو از روز سیزدهبدر صدا میکنی بابا قدت و حسابی ذوقت رو میکنن . مامان زری دو بار اسفند دود کرد میگفت روژان گوله نمکه سونیا روژان و محمدحسین همراه بادکنکهایی به رنگ لباسشون بدون شرح بابا محسن و دخترش (عشقای من )...
29 فروردين 1394

روژان و شروع سال جدید در انزلی

سلام دختر گلم امسال تصمیم گرفتیم سال جدید رو همراه مادر جون پدر جون خاله مهدیه و عمو مهدی دایی مهدی خاله مهری و دایی سجاد بریم انزلی . سال تحویلی متفاوت با سال های قبل . خیلی خوش گذشت . شما که کلا دورهمی رو خیلی دوست داری مخصوصا جایی که مادرجون هم باشه که دیگه خیلی بهت خوش میگذره حسابی از کنار دریا بودن لذت بردی خیلی دوست داشتی که بری تو دریا ولی هوا کمی سرد بود و مساعد نبود   البته از بازی کردن کنار ساحل با شن ها لذت کافی رو بردی اینم یه عکس خیلی زیبا وقتی که نور خورشید زده به صورت ماهت و چشماتو بسته ناز من عاشق اسب سواری شده بودی و حاضر نبودی از اسب پیاده بشی فدات شم ...
27 فروردين 1394

روژان و بازی

سلام دختر گلم چند روز پیش منو بابا تصمیم گرفتیم شما رو ببریم شهربازی سرپوشیده کوروش . اولش که وارد شدیم شما حسابی هیجان زده شده بودی و خوشحال بودی بعد سوار هواپیما شده خیلی ترسیده بودی من تعجب کردم  چون اولش خیلی خوشحال بودی بعد رفتی استخر توپها که اونجا هم فعالیتی نداشتی . منم حسابی ناراحت بودم از واکنش شما . یه دوری زدیم بعد از خرید یه ماشین شارژی امدیم خونه . یه وسیله بازی اونجا بود که کرم ابریشم بود شما اونو خیلی دوست داشتی ولی سوار هم نشدی . وقتی امدیم خونه میگفتی بریم میگفتم کجا شما میگفتی ابیشم یعنی ابریشم . دو روز بعد رفتیم ولی اینبار حسابی مشغول بازی شدی سوار وسیله ها میشدی استخر توپ ها رو تا مرحله اخر رفتی منم حسابی ...
21 اسفند 1393

تولد خاله مهدیه

سلام دختر عزیزم . قربونت بشم من که شروع کردی به گفتن همه کلمات با اون طرز بیان بامزت . دیشب اسم پدر جون رو صدا میکردی پدرجون هم قند تو دلش اب میشد . دیشب رفتیم نظم اباد عمو مهدی برای خاله مهدیه تولد 22 سالگیش رو گرفته بود خیلی خوش گذشت شما هم طبق معمول مشغول وروجک بازی اینقدر پفک و کیک و لیمو شیرین که عاشقشی رو خوردی . دوربین رو به من نمیدی و خودت مشغول عکسبرداری میشی . خلاصه اخر هر مجلس و مراسمی هم شما خوابت میگیره و شروع میکنی نق زدن هم شلوغ کاریات به اوج خودش میرسه ...
18 اسفند 1393

روزمره های روژان

دختر عزیزم الان که در 21 ماهگی هستی کلمات زیادی رو میگی طوطی  مادر پدر  متی(مهدیه)  عم تی (عمو مهدی)  ابیشمن (ابریشم) هپیبا (هواپیما ) بوس بوس عسل بیشتر رو از انیمیشن خاله ستاره یادگرفتی . از تماشای بره ناقلا - پلنگ صورتی- خاله ستاره - حسنی - شادی کوچولو خیلی لذت میبری عاشقتم دختر نازم شادیه تو دلیل زندگیه منه نازم دخترم در حال خوردن پشمک حاج عبدااله روژان و حلقه های هوش که فعلا شدن حلقه های دست و پا و بینی روژان نی نی کوچولو شده روژان در حال سرچ در اینترنت روژان و عروسکش ...
11 اسفند 1393

روژان در محلات

یه روز جمعه که من و روژان حوصلمون تو خونه سررفته بود تصمیم گرفتیم با بابا محسن که میخواست برای کاری بره محلات ما هم بریم . کمی هوا سرد بود ولی خوش گذشت . روژان کوچولو میخواست بره تو اب  و بالاخره هم رفت و پاهاش رو تو اون سرما تو اب کرد بعد از ناهار در سرچشمه کمی قدم زدیم روژان هم خوشحال که میتونست حسابی وروجک بازی کنه فدات بشم مامان جون که مثل خودم عاشق طبیعت هستی شام هم رفتیم خونه مادر جون ...
11 اسفند 1393