روژانروژان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

روژان طلای مامان و بابا

روژان و واکسن 18 ماهگی

الهی مامان فدات بشه شنیده بودم واکسن 18 ماهگی نی نی ها اذیت میشن ولی دیگه نه اینقدر . خیلی وحشتناک بود . اولش که امدیم خونه خوب بودی خوابیدی ولی وقتی بیدار شدی دیگه نمیتونستی پاهات رو تکون بدی . از شدت تب میسوختی . قطره استامینوفن نمیخوردی بزور بهت میدادیم حالت تهوع میگرفتی مادرجون و پدرجون رفته بودن تهران من و بابا محسن فقط بودیم . اینم یه عکس از حالو روزت  فدای چشمات بشم که حال ندارن همه عروسک هات رو بغل کرده بودی ولی بازم بهانه میگرفتی اخه پات خیلی درد داشت بابا محسن مداوم با کریرت بلندت میکرد . تا بالاخره رفتیم  برات شیاف گرفتیم مثل اب روی اتیش بود خیلی فرداش حالت بهتر شد ولی به محض اینکه اثرش از بین میرفت شروع میکردی...
11 اسفند 1393

سفر به شمال

بعد از تولد یک سالگی روژان خانوم تصمیم گرفتیم بریم رامسر . سفر سه نفره خیلی خوبی بود . فقط از اونجا دیگه روژان شیشه نگرفت و من مجبور بودم براش سوپ درست کنم بام رامسر روژان همراه بابا محسن در جواهرده روژان و مامان روژان در کاخ شاه ...
11 اسفند 1393

تولد 1 سالگی روژان جونم

سلام دختر گلم غیبت طولانی منو بخش امیدوارم بتونم جبران کنم تولد روژان دختر بهار عزیزم چون خونه خودمون فضای کافی نبود تولدت رو خونه مادرجون گرفتیم . خیلی خوش گذشت . فقط برق ها یه 40 دقیقه ای رفت و من کلی اعصابم بهم ریخت . ولی وقتی برقا امد جشن دوباره شروع شد . به شما و بقه بچه ها هم خیلی خوش گذشت کیک تولدت کیتی بود ولی ازش عکس تکی ندارم . شما هم خدا رو شکر همکاری میکردی . قربونت فدای اون چشمات بشم که شادی ازشون میباره اینم روژان و محمدحسین و ماشین روژان خانوم کادوی مامان وبابا سونیا و باران و روژان و ایلیا و مهسا مهمونای تولد اینم نمایی از تزیینات تولد ان شااله هزار ساله بشی ...
11 اسفند 1393