روژانروژان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

روژان طلای مامان و بابا

روزمره های روژان

دختر عزیزم الان که در 21 ماهگی هستی کلمات زیادی رو میگی طوطی  مادر پدر  متی(مهدیه)  عم تی (عمو مهدی)  ابیشمن (ابریشم) هپیبا (هواپیما ) بوس بوس عسل بیشتر رو از انیمیشن خاله ستاره یادگرفتی . از تماشای بره ناقلا - پلنگ صورتی- خاله ستاره - حسنی - شادی کوچولو خیلی لذت میبری عاشقتم دختر نازم شادیه تو دلیل زندگیه منه نازم دخترم در حال خوردن پشمک حاج عبدااله روژان و حلقه های هوش که فعلا شدن حلقه های دست و پا و بینی روژان نی نی کوچولو شده روژان در حال سرچ در اینترنت روژان و عروسکش ...
11 اسفند 1393

روژان در محلات

یه روز جمعه که من و روژان حوصلمون تو خونه سررفته بود تصمیم گرفتیم با بابا محسن که میخواست برای کاری بره محلات ما هم بریم . کمی هوا سرد بود ولی خوش گذشت . روژان کوچولو میخواست بره تو اب  و بالاخره هم رفت و پاهاش رو تو اون سرما تو اب کرد بعد از ناهار در سرچشمه کمی قدم زدیم روژان هم خوشحال که میتونست حسابی وروجک بازی کنه فدات بشم مامان جون که مثل خودم عاشق طبیعت هستی شام هم رفتیم خونه مادر جون ...
11 اسفند 1393

روژان و واکسن 18 ماهگی

الهی مامان فدات بشه شنیده بودم واکسن 18 ماهگی نی نی ها اذیت میشن ولی دیگه نه اینقدر . خیلی وحشتناک بود . اولش که امدیم خونه خوب بودی خوابیدی ولی وقتی بیدار شدی دیگه نمیتونستی پاهات رو تکون بدی . از شدت تب میسوختی . قطره استامینوفن نمیخوردی بزور بهت میدادیم حالت تهوع میگرفتی مادرجون و پدرجون رفته بودن تهران من و بابا محسن فقط بودیم . اینم یه عکس از حالو روزت  فدای چشمات بشم که حال ندارن همه عروسک هات رو بغل کرده بودی ولی بازم بهانه میگرفتی اخه پات خیلی درد داشت بابا محسن مداوم با کریرت بلندت میکرد . تا بالاخره رفتیم  برات شیاف گرفتیم مثل اب روی اتیش بود خیلی فرداش حالت بهتر شد ولی به محض اینکه اثرش از بین میرفت شروع میکردی...
11 اسفند 1393

سفر به شمال

بعد از تولد یک سالگی روژان خانوم تصمیم گرفتیم بریم رامسر . سفر سه نفره خیلی خوبی بود . فقط از اونجا دیگه روژان شیشه نگرفت و من مجبور بودم براش سوپ درست کنم بام رامسر روژان همراه بابا محسن در جواهرده روژان و مامان روژان در کاخ شاه ...
11 اسفند 1393

تولد 1 سالگی روژان جونم

سلام دختر گلم غیبت طولانی منو بخش امیدوارم بتونم جبران کنم تولد روژان دختر بهار عزیزم چون خونه خودمون فضای کافی نبود تولدت رو خونه مادرجون گرفتیم . خیلی خوش گذشت . فقط برق ها یه 40 دقیقه ای رفت و من کلی اعصابم بهم ریخت . ولی وقتی برقا امد جشن دوباره شروع شد . به شما و بقه بچه ها هم خیلی خوش گذشت کیک تولدت کیتی بود ولی ازش عکس تکی ندارم . شما هم خدا رو شکر همکاری میکردی . قربونت فدای اون چشمات بشم که شادی ازشون میباره اینم روژان و محمدحسین و ماشین روژان خانوم کادوی مامان وبابا سونیا و باران و روژان و ایلیا و مهسا مهمونای تولد اینم نمایی از تزیینات تولد ان شااله هزار ساله بشی ...
11 اسفند 1393